آن روزگار کو که مرا يار يار بود

شاعر : انوري

من بر کنار از غم و او در کنار بودآن روزگار کو که مرا يار يار بود
زان گونه روزگار که آن روزگار بودروزم به آخر آمد و روزي نزاد نيز
بدرود دي که کار من اميدوار بودامروز نيست هيچ اميدم به کار خويش
اين هجر بي‌شمار کجا در شمار بوددايم شمار وصل همي برگرفت دل
کارم ز خرمي و خوشي چون نگار بودبا روي چون نگار نگارم هزار شب
گويم که يارب آن چه نشاط و چه کار بودواکنون هزاربار شبي با دريغ و درد